قطعه ای از كتاب"بارداری بی هنگام آقای میم" / محمدرضا مرزوقی
... بعد از سی و هفت سال زندگی حالا دیگر می دانست هرچه کمتر درباره دیگران بداند، شناختش نسبت به آنها کامل تر است. او حد و مرزها را رعایت می کرد. می دانست اگر از حد و مرز شناخت فراتر برود، دیگر در پیرامونش چیزی برای کشــف و شهود باقی نمی ماند. دوست داشت همیشه دور و اطرافش را در هاله ای از ابهام ببیند، خصوصاً آدم ها را. در زندگی اش فقط دو بار سعی در شکستن این حد و مرز کرده بود که هر دو بار هم با نومیدی مواجه شده بود. بعدها به این نتیجه رسید که شناخت کامل و دقیق هر انسانی که خــود نام آن را شناختی رئالیستی گذاشته بود، به ویران کردن تـــــــــصاویر زیبا و مقدسی که می توانیم از آن ها در ذهن خود بسازیم، نمی ار...
نویسنده :
فرگل
14:57